سلامت نیوز: آمدن به کف خشک رودخانه و برپا کردن خیمه و فریادزدن مطالبات، دو هفتهای طول کشید. دو هفته گذشته است از روزهایی که آمده بودند پی حقابه. حقابهای که میگفتند سندهای چندقرنی ضمانتش میکند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند ،دو هفته است که رفتهاند، اما قصه بیآبی نقل امروز و دیروز نیست. ٢٠ سال است که هیچ کشت نکردهاند. ٢٠ سال است زمینهایشان به جای ساقه گندم و جو، بوته خار در دل خود میپرورد. موهایشان هنوز سیاه بود که زندهرود لاغر و لاغرتر شد و حالا که گرد پیری بر سرشان نشسته، شخمزدن و درو کردن تنها به خاطرهای میماند.
در تمام مسیر زندهرود محض رضای خدا حتی زمین یونجهای یافت نمیشود. همهجا خار است و اگر کسی هنوز امیدی به آینده داشته باشد گله کوچک بُزش را روانه صحرا کرده تا از آنها امرار معاش کند. امرار معاش هم که نه؛ مگر چنددانه بُز، هر چقدر هم که شیر دهند و بزغاله بزایند، چقدر حریف تورم و گرانی این روزها هستند؟ رمه اگر به صحرا میآورند محض این است که کار دیگری نمیدانند و عمر یادگرفتن حرفهای را هم ندارند.
حاج رضا هم آمده. چندهکتاری زمین در خراسکان دارد. هنوز از بالای خیابان به کف رود نرسیده که شروع میکند هوار کردن: «این آب مهریه حضرت زهراست که به ما داده. کی حق دارِد اِز ما بیگیرِتِش؟» میگوید که تا وقتی آب بوده همهچیز میکاشته از پنجتا پسر دوتا هم آمدند کنار دستش به کار کردن: «پسر بزرگِم ٨٠ گوسفند به هم زد و آغل ساخت. آنقدر جو و یونجه گرون شد که از صرافت افتاد. بختم نداشت. یک شب اومدن زدن به آغل هر هشتادتا رو بردن و ورشکست شد.»
آستر پاره کتش را بالا میگیرد: «کدوم محصول؟ کدوم خرمن؟ کدوم آب؟ اِگه آب داشتم و میکاشتم که جومهم این جور پاره و گسیخته نبود.»
٢٠ سال است که زایندهرود نداریم
آفتاب وسط آسمان رسیده. کشاورزها یکی یکی دارند به دل زایندهرود خشک میآیند و زیر پلخواجو کمکم پر میشود از آدم. آدمهایی که کنار خیمهها جمع میشوند. با هم به صحبت مینشینند و راه چاره میجویند. یک خیمه، چادر میرابهاست. حمید امینی، یکی از همین میرابهاست: «شورایی میرابها یه گروهی خودجوش اِست که از بینی معتمدینی کشاورزا انتخاب شدن و قراره آب تحویل بگیرن برای همصنفها. قراره که آب را به نمایندِگی اِز باقی کشاورزها بیگیریم و با مسئولین هم حرف بِزِنیم.»
وقتی میشنود که کشاورزان اصفهان محصول آبدوست مثل برنج کاشتهاند و مطالبه آب زیادی میکنند، میخندد: «این خنده منا، خنده تلخه. پرسیدنی این سوال جای پرسش داره. چیطو این سوال به ذهنی کسی میرسه که وقتی آب یک سال و نیم رو کشاورزا قطعه چی میشه کاشت؟ یعنی من تو بیآبی دارم کشاورزی توسعه میدم؟ آب برای کشتی بارَویه هم نیست چه برسه به کشتی بیرَویه.»
حاج محمود یکی دیگر از اعضای شورای میرابهاست. میگوید این چادر که امسال اینجا بنا شده، اولین بار نیست: «١٠ ساله که ما شروع کردیم به چادر زِدَن و تجمع. تا دو سال پیش تو ترهباری خراسکون، اطرافی اصفهان جمع میشدِیم اما امسال اومِدِیم تو خودی زایندهرود که مردم بیبینن به چی اعتراض میکنیم. به خشکی؛ با هیچکسم کاری نداریم.»
آبی که وعده کرده بودند به کشت امسال هم نرسید
نفسش را میدهد به سینه و با بازدمش شروع میکند به حرف: «چادر را بِرا حقمون زِدِیم. برا حقابهمون. زمونی رفسنجانی و خاتمی گفتن سد میزِنیم و تونل درست میکنیم و آب میبریم. هنوز میگن آب نی ولی میخواستن لوله بوم بروجن را افتتاح کنن که هِمین کشاورزا نَیذاشتن.»
ادامه میدهد: «پارسال یه آب ته سد مونده بود، گفتن این بِرا کشاورزا. آمارشم داشتیم. اوِل گفتن ٢٩٠ میلیون متر مکعب و بعد گفتن ٢٥٠ میلیون متر مکعب. از این ٢٥٠ میلیون متر مکعب، ٦٠ تاش را یک ١٠ روز دادن به کشاورزها و قرار شد که باقیشم سه تا ١٠ روز دیگه بدن اما ندادن. بعد گفتن این ١٩٠ میلیون باقیمونده را پاییز میدیم برا کشتتون. حالا که رفتِیم آب بیگیرم، میگن نیست. معلوم نی این همه آب کوجا رفته.»
حرف کشاورزان این بود که مصوبه ٩ مادهای که شورای عالی آب در سال ٩١ تصویب کرده، باید اجرا شود. مصوبهای که ضامن حقابه کشاورزان بود و از زایندهرود سهمی هم برای آنها قائل میشد. چه کشت و زراعت که امسال فرصتش رفت و چه باغ. باغهایی که حالا یکی یکی دارند میخشکند و مگر تشنگی درختهایشان به نم باران خدا آرام گیرد.
باغها هم خشکیدهاند؛ مثل زمینها
علی یکی از همین باغداران است. به قول خودش در خمینیشهر فلاحت میکند: «مگه با سالی یک آب میشه باغ زنده نگه داشت؟ زمونی که زمین من پر درخت شده اصلا چاه و حفاری وجود نداشته. آب قنات داشتِیم، کمبودش هم از زایندهرود تأمین میشدِهست.»سن علی به ٧٠ میرسد. ژاکت بافتنی تنش کرده و کلاهی به سر گذاشته که تا بالای گوشهایش میرسد. سیگاری میگیراند و حرفش را از سر میگیرد: «این آبی که از ما دارِد به هدر میرِد، مهریه زنامونه. ناموس ما از این رودخونه حق مسلم داره.»
علی میگوید که امکان قطرهای آبدادن به درختهایش را ندارد: «یک درخت ٩٠ ساله را چیطور میتونم قطرهای آبش بدم؟ خود جهاد کشاورزی تو منطقه ما یک باغ گلابی داره که اندازه ١٠ جریب «هزار متر مربع» درختاش باقی مونده. نتونستن قطرهای آب بدن و با چاه غرقابی میکنن وگرنه من کشاورز سر لجبازی ندارم.»
ساعت نزدیک دو شده است.
آن دسته از کشاورزها که کار و بار انتظامات را به عهده گرفتهاند، به دست بقیه ناهار میرسانند. مردم شهر هم کمکم میرسند و به کشاورزها میپیوندند. بلندگوها روشن میشود. گاهی آهنگی در وصف اصفهان و زیبایی غریبش پخش میشود، گاهی کسی میرود بالا و بندهای مصوبه ٩ مادهای شورای عالی آب را میخواند. یکی دیگر بلندگو را دست میگیرد و از فرونشست زمین میگوید و دیگری هم داد سخن از خشکی باغها و لاغر شدن دامها میدهد.
نگذارید آفتاب نصف جهان غروب کند
هرچه خورشید به سوی غرب میرود و شب نزدیکتر میشود، مردم بیشتری رهسپار پل خواجو میشوند. چه از خود اصفهان چه از شهرهای اطراف. از هر صنفی؛ کارمند و رستوراندار و راننده و هر کس دیگری که دغدغه رسیدن آب به تن زندهرود را داشته باشد. آنها که از شهر آمدهاند، دغدغهشان فرونشست زمین است. فاطمه که به قول خودش چادر سرکشیده و به زایندهرود آمده تا شرمنده آیندگانش نشود: «من هم پدرم کشاورز بوده و هم همسرم. هم از پدرم زمین ارث بردم و هم شوهرم زمین تو قبالهم کرده. منم مثل خیلی از زنایی که اینجا اومدن از این رودخونه مهریه دارم.»
آه سردی میکشد: «کشاورزی ما که حالا نابود شده و مردهامون یا ماشین گرفتن و تو اصفهان کار میکنن یا رو آوردن به کارگری ولی وقتی که آب تو این شهر نیست، وقتی که پل خواجو و سیوسهپل پر از تِرَک و زخم شده، چیطور میتونیم تو چشم بچههامون نگاه کنیم که مراقب این شهر که جای زندگیه، نبودیم.»
فاطمه راست میگفت. روی تمام ستونهای اصلی و فرعی پل خواجو شکافهای کوچک و بزرگ افتاده بود.
کارشناسها میگویند پل خواجو از ساروج است؛ یعنی ترکیب آهک و تخم مرغ و این یعنی باید آب از زیر آن بگذرد تا استوار بماند، اما وقتی سالهاست زندهرود آبی به خود ندیده چه انتظاری از زندگی پلهایش؟ رودخانه که خشکیده هر چه آب از روی سطح زمین باشد را به کام خود میکشد و این یعنی فرونشست. فرونشستی که حسن از آن میگوید: «یک محله اعیوننشین داریم بهش میگن باغ اصفهان. یک خیابون داره به اسم نیروهوایی و هر کدوم از خونههاش بالای متری ٥٠ تومن میارزن. اونجا هم زمین فرونشست کرده و چند خونهای ترک بزرگ برداشتن و نزدیکه که آوار شن.»
محسن یکی از شهروندان است. میگوید: «با اینکه زایندهرود خشکیده اما شهرداری اصفهان آمده و جابهجای رودخونه چاه غیر مجاز زده محض آبیاری فضای سبز.» با دستش اشاره میکند به کارگر جوانی که مشغول کلنگزنی است فارغ از همه هیاهویی که صدمتر پشت سرش در کل شهر طنین انداخته. اسم کارگر غلامرضا است. بیوقفه بخش کوچکی از حاشیه رود را کلنگ میزند و بعد خاک را با بیل برمیدارد. خاک که کنار میرود، لوله سیاه بزرگی نمایان میشود: «یک جای لوله شکسته. دارم خاک را اِز روش برمیدارم که درستش کنم.»
غلامرضا میگوید این لوله چهارصد متر بالاتر از پل خواجو به چاهی متصل است و آبش میرود برای فضای سبز خیابان. شب نزدیک میشود. هوای کویر اصفهان سرد و سردتر میشود، اما گویی کسی سر رفتن ندارد. انگار دل همه پر از امید است که بالاخره روزی دست سد از پیش طغیان زایندهرود کنار میرود و آب جاری میشود تا دوباره مسیرش را از سر بگیرد و برسد به تالاب گاوخونی.
مردم عادت کردهاند که با زایندهرود زندگی کنند. یکی آمده و با فرچه و قوطی حلبی واکس، کفش کشاورزان را برق میاندازد. پیرمردها که میبینندش، میگویند «ما را یادی سالهای جنگ انداختی». در خیمه دیگر پشته هیزمی انبار شده که یکی یکی به دل آتشی بروند که روی آن انبوه کتریهایِ مثل زغال بجوشند تا مردم در این سرما چای بخورند.
گوشیها بالا و پایین میرود محض انداختن عکس، حرفها گفته و شنیده میشود گاهی با خشونت و جدیت و گاهی از سر خنده و شوخی.دو هفته از تجمع صنفی کشاورزان گذشته آنها دغدغه ها و خواسته های بحقی دارند اما آب اکنون بحرانی ملی است و خشکسالی امان همه مردم کشور را بریده . حل یک بحران ملی هم یک همدلی ملی میخواهد.
نظر شما